سفر به گرگان
سلام عزیز مامانی،٤شنبه رفتیم گرگان تا شنبه ساعت ١١ بودیم بعدش اومدیم اونجا شیطون شده بودی چون خونه مادرجونشون بزرگه هی میدوییدی اینور اونور.با مادرجون اینا رفتیم جنگل النگدره شبش باحال بودو خنک منم لباس گرم پوشوندمت که سرما نخوری اما تو راه که داشتیم میومدیم هی شیشه رو میدادی پایینو سرتو میبردی بیرون واسه همین الان سرما خوردی دیشب تب کرده بودی مادرجون فریدونکناریت با بابایی پاشویت کردن.خدارو شکر الان تبت پایین اومده ولی سرفه میکنی،امروز قراره ببریمت دکتر مامانی دوست دارم تینا جونم امیدوارم سرفه هاتم زودتر خوب شه گلم اینم عکسای جنگل که رفتیم اینجام بغل دایی جون بودی اینجا رو پای پدرجون بود ای...
نویسنده :
مامی یلدا
12:57
کلاه ژیگول
اینم از کلاه های خوشگلت که حاضر شدن مامانی،دس خانم امیری هم درد نکنه ...
نویسنده :
مامی یلدا
15:33
بابایی مهربون
سلام مامانی بابایی امشب مارو برد دریا وپارک.خیلی خوش گذشت تو انقد تابو سرسره خوردی وقتی داشتیم میومدیم گریه کردی که بازم سرسره میخوام.البته قبلشم با دوستای مامانی رفته بودیم بابل واسه خرید لباس.خلاصه میخوام بگم که من بابایی رو دوست دارمو هیچ وقت خفش نمیکنم اخه دلم نمیاد عشقمو خفه کنم مامانی.عکساتم بعدا میزارم اخه با ایپد اومدم prg نداره.راستی یه خبر خوب فردا میخوایم بریم گرگان.اینم یه عکس از پاساژ شهریار بابل که با دوستای مامانی رفتیم، جیگرم داره تند تند راه میره توش ...
نویسنده :
مامی یلدا
17:00
چلاو
این عکس واسه ٣ یا ٤ ماه پیشه فراموش کردم بزارم گلم.با خونواده بابایی وپسردایی بابایی و زن و بچش رفته بودیم چلاو ...
نویسنده :
مامی یلدا
16:43
تینا و مامانی و عموجون در 13بدر
رفتن به دریا
سلام مامانی امروز با عمو اینا رفتیم لب ساحل،تو رو ماسه ها راه میرفتی وقتی میفتادی بدت میومد دستتو بزاری رو زمین پا شی و با تموم قدرتت به پاهات فشار میدادیو پا میشدی قربون تلاشش برم هر کی رد میشد نگات میکرد توام هی دس میزدی.یه خانومه اومد گفت چقد نازه نتونستم خودمو کنترل کنم.گفت بچه ی شماس گفتم اره گفت اصلا بهتون نمیاد حال میکنی چه مامی باحالی داری گلم همه میگن بهم نمیاد ...
نویسنده :
مامی یلدا
16:31
تینا و شیطونیاش
یه اتفاق بد
سلام نازیه من ۲ ساعت پیش داشتیم شام میخوردیم بابایی داش بهت سوپ میداد توام نمیخوردی هی میومدی اینور اونورمون که یه هو افتادی پات رفت تو کاسه ی سوپ داغ بابایی جون داش میدویید تو اشپزخونه که پاتو بشوره چون من اشپزخونه رو شسته بودم خیس بود جفتتون سر خوردین منم دوییدم سری پاتو گذاشتم تو اب سرد بعدش پماد زدم خدارو شکر بهتری الان ولی دس بابایی خیلی درد میاد
نویسنده :
مامی یلدا
22:35
مریض شدن مامانی
سلام تینا عسل جون دیروز بردمت دکتر تو مطب همش راه میرفتی و شیطونی میکردی مجبور شدیم بغلت کنیمو راه بریم خداروشکر سرما خوردگیت خفیفه چیزیت نیس مامانی ولی امروز من مریض شدم از چشام اشک میاد نفس کشیدنمم سخت شده .مریض شدن من مهم نیس گلم فقط خدا کنه تو مریض نشی من که تحمل ندارم بوست نکنم مامانی
نویسنده :
مامی یلدا
12:18